Thursday, November 11, 2010

زیربنا رو ول کن حالا!

   همیشه تغییراتی که در یک سیستم رخ میده وقتی مطلوبند که با صرف انرژی کمتر به بیشترین بازده برسند
حالا حکایت ما شده...همه چی رو از پایه عوض میکنیم، گند میزنیم به تئوری بعد باز روش بعدی
انگار همه همونطور که خودم هم یکی از همه هستم فکر میکنیم همیشه باید زیربنایی کار کرد
مهم نیست حکومت کونیستیه یا جمهوری اسلامی...مهم اینه که برنامه ی حقوقی قضایی جامعه مشکل نداشته.
اگر اینگونه بود هیچوقت کارگرها از فئودال ها شاکی نمیشدند...هیچ حاکمی حتی از نوع نائب امام زمانیش هم نمیتوانست کاری بکند.
هر تئوری بدی ها و خوبی های خاص خودش را دارد و میشه با همش ساخت به شرطی که درچارچوب های حقوقی دوام بیاورند!

Thursday, November 4, 2010

القاب

         یک قرن و نیم پیش بود که امیرکبیر دستور داد القاب رو از روی درباریون بردارند و سر سلطنه ها بی کلاه ماند
اما گویی این قصه سر دراز دارد...در دنیایی زندگی میکنیم که دیگه کمتر کسی رو میشه پیدا کرد که لقب نداشته باشه...آقای دکتر! آقای مهندس؟ خانم وکیل! آیت الله! و... البته اینا روتیناشن.از القاب فرعی صرف نظر کنیم
انگار کسی دیگه بدون لقبش نباید تعریف بشه...مرده میخواد پیتزا بگیره میگه به نام دکتر فلانی...پسره دوستشو آقای دکتر صدا میکنه....چی میشه اسمشو گذاشت آخه؟
اگر از بالا نگاه کنیم و سلسله مراتب رو در نظر نگیریم تنها چند تفاوت ساده میمونه...اگر دکتری، اگر رفتگری و هرچی دیگه
کشور ما با آمریکا فرق داره. دیگه چه نیازی به نامگذاریه؟در حال توسعه...جهان سوم؟؟؟؟
در اتوپیای من آدمها با هم "فرق" دارن ولی رو هم اسم نمیذارن.
چه بسا آدمایی که برای این اسمها زندگی میکنن!افسوس

Friday, October 15, 2010

وقتی اسلام هم خطر ساز میشود

    یکی از نمایش هایی که با اومدن احمدی نژاد شروع شد نمایش مدعیان دروغین بود.اولین بار یادمه 20:30 چندتا رو خیلی         رمزی اسمشون رو گفت و مختصری از فعالیت هاشون.یکی شمشیر امام زمان داشت یکی نائب بود یکی کلا امام زمان بود و....  پرطرفدارترین اونها تقریبا آقای بروجردی بود که وقتی هم که زندان بود مریداش سر و صدای زیادی کرده بودن
     امروز هم نمایشی دیگر.دوتا مجری و یک شیخ و بقیه همانیست که همیشه در تلویزیون اتفاق میفته.ببین ولی باور نکن.اعترافات، جلسات، حرفهایی از مریدان و چیزهای دیگر رو نشون میداد.ولی اصل موضوع خیلی سادست.یکی میاد یه ادعایی میکنه.ملتی دورش جمع میشن.این براشون چیزای ماورایی میگه و در بدترین حالت اخاذی و خشونت.یعنی ملت اختیار ندارن که حالا دینشون رو خودشون انتخاب نمیکنن حداقل هرکس به شیوه ی خودش مسلمونی کنه؟؟
ولی اینطور که به نظر میاد این هم یکی دیگه از سری بازیهای حکومتیست که فکر میکنم اون بدبختایی که شمشیر امام زمان و چهره ی حضرت زهرا!داشتن قربانیش شدن!.چون قضیه اینها نیست.بحث سر هتک حرمت ائمه و ترویج خرافات و...نیست
مشکل اینه که کسی تو ایران نباید 4 نفر دور خودش جمع کنه.دست کسی غیر از آقا!نباید بوسیده بشه اونم کسی که خودش مخالف اونها عمل کنه.
یکی از اینا رو من میشناسم.تا جایی که من یادمه هیچوقت حتی ادعای ملاقات با امام زمان هم نکرده بود. همیشه مخالف انقلاب بود و مریدانش هم اکثریت از قشر تحصیلکرده بودن.سید حسن ابطحی پدر محمدعلی ابطحی رو میگم.یه نکته جالب ه این بود که امروز اولین بار بود که ایشون رو بطور رسمی در صدا و سیما نشون دادن.ولی فقط اعترافات بود.حتی یه سخنرانی یا یک جلسه ی عمومی یا خصوصی هم از اعتقادات واقعی ایشون نذاشتن.در چند صحنه صفحه ی شطرنجی رو از رو صورتشون برداشتن که یه وقت کسی در تعیین هویت شک نکنه.اسامی همه رو به صورت مثلا شهره.ح میذاشتن و فقط اسم ایشون رو کامل میذاشتن.
اینا یعنی چی؟یکی از ویدیو های ایشون رو گذاشتم.این ویدیو مربوط به نیمه شعبانه مطمئنا حساس ترین حرفا رو میذارن برای این موقع.شما قضاوت کنید.سخنرانی

Friday, October 8, 2010

فیدبک،مثبت یا منفی؟

خیلی وقت بود موضوعی ذهنم رو درگیر نکرده بود که بخوام درموردش بنویسم یا اگر هم کرده بود شامل خودسانسوری می شد.
کلا تازگیا درگیر موضوعات الکی میشم.الانم درگیر فیدبکم.به نظر شما دنیا داره روی چرخ فیدبک مثبت میچرخه یا منفی؟؟؟؟
یکی از عواملی که باعث میشه بدن شرایط خودشو حفظ کنه فیدبک منفیه.مثلا وقتی عصبانی میشید فشارتون میره بالا سمپاتیک میارش پایین.کلا دربرابر هر بالا رفتنی مکانیسمی برای پایین اوردن داریم و بر عکس...این حالت طبیعی قضیست.ولی اتفاقی مهم وقتیه که عصبانی شدی و هی پیاز داغشو بیشتر میکنی...قرمز و قرمزتر....وبعد سکته.اینجاست که مثلا عده ای از مرگت درس میگیرن عده ای از دستت ناراحت میشن و عده ای رو سپاسگزار میکنی.
اگر بخوایم در جامعه در نظر بگیریم.حکومت هر روز بیشتر از دیروز ظلم میکنه.هر روز دامنش رو وسیع تر میکنه واگر اینها نباشه مردم یاد نمیگیرن چطور باهم متحد بشن برای براندازی.چطور به حقوقی که ازشون گرفته شده فکر کنن و هی این قضیه شدیدتر میشه تا اینکه : انفجار
اصلا اگر فیدبک مثبتی نباشه تکاملی هم نداریم
البته نقش این مکانیسم های تعادلی رو هم نباید نادیده بگیریم ولی اونچه روزمرگی رو میشکنه انفجاره
کلا نیازمند انفجاریم!م

Thursday, September 23, 2010

خط مقدم یا خط؟؟؟

سی سال گذشته از سالهای استرس و آژیر قرمز و پناهگاه و شاید کمی آنطرفتر برای بعضی دیگر از حمله های نصفه شب ساواک به خونه ها و قایم کردن اعلامیه و ...م
بحث سر درست غلطیش نیس.بحث من سر قداست این کاراست.بالاخره حالا با حساب نکردن بعضی پرتی ها این وسط اکثر شهدا شایسته ی تکریمند.شاید به نظر من حتی جانبازان بیشتر.جانباز هفتاد درصدی که میبینه برای هیچ و پوچ یه گوشه افتاده و نفسش رو برای گوهری داده که بازیچه ی دست 4 تا بچه شده
البته که خانواده های اینها هم افراد قابل تکریمیند.و بحث من سر همینه
هرچند دیگه آمار شهدا و جانبازان تقریبا روند بدون افزایشی داشته ولی هنوز بازماندگان زیادیند که یه جورایی حق به گردن این مملکت دارن.حالا چه بعضیا بگن که آقا میخواستن نجنگن یا هرچی...م
مشکل اینجاست که ما همه کارا رو کیلویی میکنیم.فکر میکنیم خب حالا چون این طرف باباش بخاطر مملکت کشته شده پس بچش باد راحت تر از بقیه بتونه بیاد دانشگاه ولی مشکل خانواده ی شهدا این نیست.که بعدشم این روند مسخره برای اساتید دانشگاه هم ادامه پیدا کنه.
یکی از دانشجوهای پزشکی مشهد که اتفاقا چند ترم هم مشروط شده بود و یک ازدواج ناموفق و هزاران مشکل روحی روانی هم داشت از مشکلاتش میگفت.پدر این آقا خلبان بوده با وضع مالی عالی ولی بعد از شهادت پدرش همه چیز زندگیشون رو بخاطر فقر از دست میدن.مادرش برای خرجی خیاطی میکرده و بعدشم هم باالاجبار با برادر شوهرش ازدواج میکنه.
یک نمونه ی دیگش که همیشه جلوی چشمم بوده مامان خودم بوده.البته بابابزرگ من شهید جنگ نبوده ولی اینطور که مامان تعریف میکنه ضعیت زندگیشون قبل و بعد بابابزرگم به کلی تغییر میکنه.همه ی کارگرا و راننده و برو و بیا و اینا تموم میشه.دیگه وقتی برچسب خانواده شهید بهت بزنن باید کلی مواظب باشی.بااینکه پدربزرگ من همیشه زندان بوده ولی بالاخره زندگیشون از هیچ لحاظی مشکل نداشته.برای ما البته بزرگترین مشکل شهید شدن پدربزرگم برچسب خانواده شهید بودن و کم شدن یه سری امکانات بوده
این مثال ها رو زدم که بگم این سهمیه ها لطفی به شمار نمیان.نمیدونم پس معنی حق الناس چی میشه.بزرگترین مشکل خانواده شهدا این بوده که زندگیشون نمیچرخیده.اینه که زنی که همیشه کارگر و راننده و ... داشته مجبور بشه فقط بخاطر آینده بچه هاش زن هر احمقی بشه.
فکر کنم اگر این بنیاد شهید یه ذره طرحاش جنبه ی حمایتی داشته باشه خیلی مفیدتره تا جنبه ی حق خوری.اگر حداقل سعی در تثبیت و نه حتی بهتر شدن زندگی این خانواده ها در حدی که قبلا بودن بکنه همه خوشحال ترند.چیزی که از سهمیه ها نصیب دانشجوهای شاهد شده فقط سنگینی نگاه و آه بقیست و مشکلات روحی روانی حل نشدنی
پی نوشت:باز مسخره تر از اینا سهمیه هیئت علمیاست.البته وقتی هست نمیشه ازش استفاده نکرد


Thursday, September 16, 2010

ایران؟؟؟

یکی از چیزهایی که همیشه در سفرهای داخلی توجهم رو جلب میکنه اینه که چقدر ایرانیها با هم فرق دارن!!!!نمیدونم توی کشورهای دیگه همچین چیزی هست یا نه ولی تو ایران خیلی مشهوده
به نظر شما این قضیه وراثتیه یا تاثیر محیطه؟؟من فکر میکنم تاثیر محیط باشه
یکی از شواهدم هم یک خانمیه که تا 30 سالگی آلمان زندگی میکرده و بعدشم میاد زن یکی از فامیلای ما میشه  و میاد یزد.اقا این خانم که الان 50 سالشه هنوز لهجشو از دست نداده ولی اخلاق و رفتارش کلا یزدی شده !!نمیدونم والا
یا مثلا شما اگه تو مشهد از یکی ادرس بپرسی رفتار طرف خیلی فرق داره با شمال و شیراز...تو مشهد اولندش احتمال اینکه سرکار بری بالاست و اینکه خیلی بعیده یه لبخند از طرفت بگیری...تو شمال طرف همچین با حرارت و هیجان برات توضیح میده که انگار داره یه مساله نجومی حل میکنه...تو شیراز هم یا طرف خودش میرسونت یا همچین ادرس میده که چشم بسته هم بتونی بری...
دیگه نمیدنم ولی خلاصه این تفاوت چجوری و برای چی بوجود اومده رو نمیدونم ولی خیلی مشهوده....
پینوشت:این پست از طریق اپرا نوشته شده و توانایی نویسنده رو در اتصال به اینترنت با وخیم ترین حالی که یک کامپیوتر میتونه داشته باشه رو نشون میده...هدف این پست صرفا قدرت نمایی بود!

Wednesday, September 15, 2010

refresh

اول از همه میخواستم که بگم که همه ی ایران سرای من است ولی شمال یه چیز دیگست.
نمیدونم چجوریه که اصلا به جنگل گلستان که وارد میشم انگار وارد بهشت شدم...برای من بیچاره که توی این مشهد که انگار همه چیش خاک گرفتست زندگی میکنیم شمال چی میتونه باشه.
رطوبت و سرسبزی و ماهی سفید و زیتون پرورده و دلار و دیگه خلاصه اینا تمومی نداره. 
البته امسال رفتیم جایی که قبلا مفصل نرفته بود=>رامسر
ازقشنگی رامسر هرچی بگم کم گفتم.هوا هم که عالی.مرطوب و خنک.یه دوستی بود که یه دوستی داشت از کشمیر.میگفت من اینو هرجای ایران که بردم گفت کشمیر قشنگتره ولی رامسر که اوردمش اعتراف کرد همچین جایی اونجا نیست.
از جواهر ده که هرچی بگم کم گفتم بس که این منطقه قشنگ و صمیمی  باصفا بود.حالا از ان ابشار و سرسبزی که بگذریم خوراکی هاشم خیلیییی خوشمزه بودن.
تله کابینشم از دست ندید.به نظر من که از نمک آبرود بهتر بود.نمک آبرود هروقت خواستم برم از بس شلوغه پشیمون میشدم ولی اینجا خیلی هم شلوغ نیست.اگر اهلش هستید کارتینگ و پینت بال هم داره
توی این یک هفته نت داشتم ولی خیلی سرعت پایین بود والا دوست داشتم بیام...الان هم خیلی خوابم میاد و اگر حسش بود میام یه پست دیگه میزارم این خیلی افتضاح شد خداییش

Thursday, September 2, 2010

این جدال همیشگی

انگار هیچکس نمیخواهد سرش به کار خودش باشد.هرکس با تخصص خودش در تخصص های دیگر سرک میکشد و آن را تایید یا رد میکند.
چیزی که از این جدال میماند یکسری علامت سوال است که در ذهن پیروها میماند.حل نشده و مجهول....
احترام مقدسات سرجایش باشد.دین برنامه ای برای زندگیست ولی این دلیل نمیشود که مشکلات ترافیک را هم شیخها حل کنند و مسلما در ازای حل نشدن مشکلات چیزی که میماند خدشه دار شدن دین است.
آیت الله های ما با چنان اعتماد به نفسی درمورد کلونینگ اظهار نظر میکنند که حتی حدس هم نمیزنی که حتی نمیدانند کروموزوم رو با کدوم ز مینویسند....
از فروید و ناخودآگاهش میگویند...از آنارشیست میگویند و دموکراسی و لیبرالیسم و این قصه سر دراز دارد
در آخر هم بزرگترین ضربه به خود دین وارد میشود و عرصه را برای جولان بنیادگراها بازتر میکند
کاش مادر پدرا از بچگی وظایف بچه هاشون رو بهشون یاد بدهند...هی

Friday, August 27, 2010

پیچیدگی

همه ی ما از اولین سالهایی که تحصیل رو شروع کردیم بارها این عبارت را به ما فهمانده اند که: به پیرامون خود دقت کنید.آیا     متوجه این همه پیچیدگی در جهان آفرینش شده اید؟چه کسی جز خالق دانا و توانا میتواند آفریننده این همه نظم در جهان هستی باشد؟
و این قضیه رو از کودکی القا میکنند که هر چیز پیچیده خودبه خود بوجود نیامده.
در حقیقت میخواستم این را بگویم که خود پیچیدگی دلیلی است برای توجیه تکامل....کلا در طبیعت چیزهای پیچیده از بسط چیزهای ساده بوجود آمده اند.مثلا شما سیر رشدکامپیوترها رو به عنوان یکی از پیچیده ترین چیزهای موجود در نظر بگیرید.
این دقیقا همون چیزیست که درمورد موجودات اتفاق افتاده.اگر هر فرد رو از لحاظ ژنوتیپی فرمول گذاری کنیم فرمول پیچیده ای  مثلا 8764376761776487164764766746871624 این شکلی ازکار درمیاد.این تصور که یه خالقی نشسته این فرمول رو   کنار هم گذاشته  و به ادم از توش دراورده خیلی ماوراییه.واقعیت اینه که این فرمول در حقیقت مثلا از یه نقطه شروع شده.که حالا این نقطه رشد و تکثیری داشته و اثری بر روی موجود و چیزی هم که درحقیقت باعث بقاش شده همون اثر بوده.منظورم معیار انتخاب طبیعیه.انتخاب طبیعی در حقیقت کاری به ژنوتیپ نداره.اون چیزی که مهمه فنوتیپه.البته برخی با تعبیر خودخواهانه ای میگن که این انتخابها با هدف رسیدن به موجود والایی به نام انسان بوده.درحقیقت انتخاب طبیعی هیچ هدفی رو دنبال میکنه.
یه تعبیر غلط دیگر هم کاملا تصادفی بودن انتخابه.در حقیقت در هر مرحله باید پیشرفتی نسبت به مرحله قبل داشته باشیم(البته در این مورد استثنائاتی هم داریم).این انتخاب انباشتیست و نه تک مرحله ای.
یکی دیگر از شواهد تکامل زوائد بی مصرف در بدن انسان است.مثلا یکی از این زوائد استخوان دنبالچه است.این استخوان چیزیست که ما به جای دم! داریم که میتواند در گذر زمان از بین برود
پی.نوشت:استاد وهاب زاده میگتند که روستایی در اصفهان وجود دارد که مردمانش هنوز دم دارند.یک دم کوچیک پشمالو

Thursday, August 26, 2010

فولکلور که میگن اینه!!!!!

دیروز آلبم گروه رستاک رو خریدم.اسمش "همه ی اقوام من" بود.کارشون عالی بود.یه گروه صمیمی و خودمونی
به نظرم فولکلور رو حسابی زنده کردن.حتما سی دیش رو تهیه کنید
تا حالا هم اجراهای موفقی در ایران،آلمان،اسپانیا،هلند،فرانسه،ایتالیا،ژاپن،بلاروس،مالزی و....داشتند
اینم اعضای گروه:
سیامک سپهری - فرزاد مرادی - رضا عابدیان - بهزاد مرادی - پیران مهاجری - سحر ابراهیم - اکبر اسماعیلی پور- سارا نادری - محمد مظهری - یاور احمدی فر- سارا احمدی - کاوه سروریان
سازهایی که استفاده میکنند:
تار باس - دوتار- سرنا- بالابان - نی لبک - سه تار- تنبور- دیوان - کمانچه - دایره - دف - پیپه - قانون - عود - رباب - تار- تنبک - دهل- دهلک - دسرکوتن - سنج
خلاصه که خیلی خوشم اومد


Saturday, August 14, 2010

معنویت دینی


این چند وقت اصلا متاسفانه برای خودم وقتی نداشتم.انقدر سرم از لحاظ درسی و خانوادگی شلوغ بود که فقط یه سری وقت کم و بی کیفیت داشتم برای فیس بوک و دیگر هیچ...الان هم به میمنت اینکه شلوغی های خانوادگی تموم شد دوباره سری به اینجا زدم.
میخواستم درمورد چیزی که به تازگی کمیاب و زیاد!شده حرف بزنم=>معنویت.عنوان یه پسوند دینی هم داره.چون با معنویت کنار اومدم اما معنویت دینی نه.اما این قضیه معمولا در حالت عکس صدق میکنه.یعنی در فکر بیشتر مردم معنویت با تدین همراه میشه  و شرط لازم برای معنوی بودن متدین بودنه.ولی مشکل من اینجاست که دین چارچوب هایی برای زندگی قرار میده که اگر کسی بخواد معنویت رو همراه با تدین داشته باشه باید حواسش به مرزها هم باشد.اما معنویت مرز ندارد.شمس هنگام سماع زمین و زمان نمیشناخت.خیلی ها معتقدند که مولوی اوایلی که با شمس اشنا شد و از خانواده فاصله گرفت گاهی حتی نماز نمیخواند.معنویت رو شما گاهی در اکس پرتی های شبانه باید جستجو کنید.
البته گاهی هم اوج معنویت در نماز یک عابد باتقوا میشه دید.اما اون عابد شاید راه دیگری رو برای عروج مجاز نمیدونه که با نماز به عرش میره و منظور من از مرز اینهاست.
کسی که روحش رو در راستای دین ارتقا میده قابل ارزشه اما به نظرم کسی که برای اینکار در انجام هیچکاری کوتاهی نمیکنه راسخ تر است.


Friday, July 30, 2010

دلتنگی ها

حکایت غربت هم حکایت عجیبیست.چه برای کسی که میرود و چه بازماندگان.بخصوص وقتی که اونی که میره برات مهم باشه.
داریم وسایله برادرم(احسان)رو جمع میکنیم و 4 شنبه میره.میره و به لطف مملکت گل و بلبل و خدمت مقدس سربازی تا اخر 2 سال ارشد نمیتونه برگرده.
خیلی سخته وقتی کسی که با اذیت کردناش ، شوخیای بی موقش وکارای غیرمنتظرش بزرگ شدی حالا بخواد بره و تو بمونی  و یه دلتنگی و سکوت.
هیچوقت برادر بازی بقول خودش درنمیاورد و فکرامون خیلی شبیه بود.اون معقول تر و من کله شق تر.
حالا من میمونم و باید به تنهایی نیازهای عاطفیه پدر و مادر رو تامین کنم.کاری که انقدر احسان درش ماهر بود که اصلا من هیچ دغدغه ای براش نداشتم...
  به هرحال نمیدونم.فقط میدونم که دوست ندارم بره که تنها تر بشم
پی:فکر کنم این اولین پست شخصیم بود





Thursday, July 22, 2010

به یاد غروب بامداد


بی شک شاملو برجسته ترین شاعریست که سیاسی سرود و در همه عمرش به دنبال آزادی بود.چه در زندان های شوروی و ساواک و بعد از سانسور کتاب کوچه و باقی سانسورهای قبل و بعد از انقلاب....
به نظرم شاملو شاعری بود که به دنبال جذب مخاطب نبود.حرفی نمی زد که همه خوششان بیاید.حرفهایش تلخ بود و با عینک واقع بینی.
شاملو سه بار ازدواج کرد.از ازدواج اولش 4 بچه دارد و دیگر هیچ.به گفته ی خودش تمام زندگیش آیدا ، همسر سومش بود.

شاملو تفسیر جدیدی از حافظ را بیان کرد.او اعتقاد داشت که شاید حافظ نه یک عارف مسلک بلکه یک رند ملحد بوده است.خرمشاهی نقد مفصلی در جواب این ادعا دارد که کاملا به جاست.ولی به نظرم بهتر است در این موارد دو ادیب مخاطب هم قرار بگیرند و اقای مطهری به خود اجازه ندهند که شاملو را نامحرم بخوانند.
شاملو اولین شاعری بود که حرف از عشق انسانی زد.البته با تاثیر پذیری از آیدا بعنوان معشوقه شاعر که البته این هم جز چیزهاییست که کمتر شاعری جرات میکند درباره اش بنویسد اما انگار شاملو در بند این مرزها نیست
دست بردار ، ز تو در عجب ام



به در بسته چه می کوبی سر



نیست ، می دانی ، در خانه کسی



سر فرو می کوبی باز به در
 
در این باره:چند ماه پیش دانشگاه پزشکی مشهد یک جلسه پرسش و پاسخ با هوشنگ مرادی کرمانی ترتیب داده بود.اقای کرمانی صحبتش رو با این خاطره شروع کرد:
نقاشی نزد پادشاه کار میکرد و همیشه مناظر قشنگ و کودکانی چاق و خوشحال.مردانی فربه وزنانی غرق در زیبایی وآراسته به جواهرات می کشید و پادشاه از اینکه همچین مملکت گل و بلبلی داشت ذوق میکرد.یک روز نقاش یک نقاشی عجیب کشید.توی اون نقاشی بچه ها پابرهنه و خاکی بودند و وضع مردان و زنان هم تعریفی نداشت.خبری هم از سرسبزی و آبادانی نبود.وقتی این نقاشی را به پادشاه نشون داد پادشاه ازش پرسید که اینجا دیگه کجاست؟نقاش گفت که اینجا جایی است که من به دنیا آمدم و خانواده ام زندگی میکنند.پادشاه ناراحت شد و گفت:این مزخرفات چیه که میگی؟در مملکت من همچین جایی وجود ندارد.خلاصه قرار شد که یک روز پادشاه به آنجا برود و اگر حرف نقاش غلط بود سرش را ببرند.روز موعود فرارسید و پادشاه راهی شد.وقتی به اونجا رسید.زنان درلباسهایی ابریشمین و رنگایی شاد در مقابلش به رقص و شادی پرداختند.کودکان خوشحال بالا و پایین میپریدند و مردان شیپور میزدند ونهر آب از کوچه ها رد می شد.پادشاه خوشحال شد و قرار شد که سر نقاش را ببرند.نقاش رو برای اجرای حکم بردند.نقاش در آخرین لحظه از مادرش پرسید که از مردم آبادی چه خبر؟مادرش گفت:پسرم همه جا حرف توست.همه تو را دعا می کنند که باعث شدی بخاطر پادشاه آبادیمان را آباد کنند.
بعد از نقل این خاطره فضای مجلس مقداری سیاسی شدهمه میپرسیدند که شما نمیخواهید نقاش آرزوهایتان باشید.البته که اقای کرمانی هم طفره میرفتند و عقیده داشتند از پس ایشان برنمیاد.
در این موقع یکی از برادران ظاهرا بسیجی بلند شد و گفت شاعر نباید خودش رو درگیر مسائل سیاسی کند.این راز ماندگاری سهراب سپهری و فراموشی شاملوست.
ولی من فکر میکنم امثال شاملویند که میمانند.هیشه فکرهای متفاوت برجسته میشوند.پشت این قبیل عقاید جرات و جسارت بزرگیست که این افراد را متمایز میکند.
 
 

Monday, July 19, 2010

دانش ایرانی

   همیشه به اقتضای محیطی که توش تحصیل می کنم به وفور به هوش ایرانی پی بردم.افرادی که هفت نفرشان برای عوض کردن دنیایی کافیند.عده ی زیادی اسما جز نخبگان و بقیه بدون لقب نخبه اند.سوال اساسی این است که اینها پس کجایند؟
تقریبا در همه ی رشتا کتب رفرنس تالیف خارجیند.فقط در رشته ی سلولی یک کتاب از خانم امتیازی هست که رفرنس خوب و البته پر غلطیست!!!.یکی از اساتید دانشگاه پزشکی مشهد ادعا میکند که همکلاس گایتون بوده و در کلاسی که گایتون آخر کلاس دختر بازی میکرده ایشون شاگرد اول بودند.تفاوت اینجاست که همون آقای دختر باز الان مولف جامع ترین کتاب فیزیولوژیست و اون شاگرد زرنگه در آزمایشگاه خودش فکر میکنه چون خیلی باسواده میتونه هرطوری که مایله با مریضا و دانشجویان صحبت کنه.
از دید حکومت دلیل همه ی اینها آمریکاست ولی قضیه اینجاست که وقتی هم که آمریکایی در بین نبوده ما فقط یک دکتر حسابی داشتیم...
مگر ما جهان سومی ها چه گناهی کردیم؟ یکی بیاد به ما یاد بده که با این نعمت خدادادی چگونه برخورد کنیم و چیکارش کنیم

Friday, July 9, 2010

این بار سنگسار سکینه.م

.سنگسار سابقه ای طولانی دارد و در کتب یونان باستان از آن بعنوان مجازات یاد شده است.همچنین در کتب ادیان ابراهیمی
ولی امروزه به جز کشورهایی مثل ایران، افغانستان، نیجریه، سودان،عربستان سعودی و امارات متحده عربی و عراق جای دیگری رواج ندارد.در این کشورها کسی که محکوم به سنگسار می شود در پارچه ای سفید پوشانده شده و اگر مرد باشد تا لگن خاصره و اگر زن است تا کمر در خاک مدفون می شود و با سنگ هایی که یکباره قربانی را نمیکشد بلکه به تدریج و با رنج و عذاب موجب مرگ وی میشود او را میزنند.

چند وقت پیش در بی بی  سی درباره ی زنی به اسم سکینه محمدی اشتیانی شنیدم.این زن 43 سال دارد و در تبریز زندانیست..
سکینه محمدی آشتیانی در سال ۲۰۰۶ میلادی به اتهام رابطه "نامشروع" با دو مرد پس از فوت همسرش محکوم شده بود، اما بعد دادگاه دیگری او را به اتهام رابطه با مرد دیگری (که قاتل همسر سکینه است) پیش از مرگ همسرش، به "زنای محصنه" محکوم و علیه او حکم اعدام صادر کرد.
الیستر برت در بیانیه چهارشنبه ۷ ژوئیه (۱۶ تیر) وزارت امور خارجه بریتانیا گفته بود: "من از ایران می خواهم فورا حکم اعدام خانم محمدی آشتیانی به اتهام زنا را متوقف کند و روند دادرسی و مجازات او را مورد بازبینی قرار دهد. او قبلا با مجازات شرم آور ۹۹ ضربه شلاق به دلیل زنا روبرو شده است؛ اعدام او باعث انزجار و وحشت جهانی که ناظر ماجراست خواهد شد."
ویلیام هیگ، وزیر امور خارجه بریتانیا، نیز پنجشنبه سنگسار را مجازاتی "قرون وسطایی" دانست.

او در یک کنفرانس خبری در لندن هشدار داد، "اگر این مجازات اجرا شود، موجب انزجار و وحشت جهان ناظر خواهد شد."
مارک تونر، یکی از سخنگویان وزارت امور خارجه آمریکا نیز پنجشنبه درباره احتمال اجرای سنگسار در ایران عمیقا ابراز
نگرانی کرد و از مقام های ایران خواست آن را منسوخ کنند.


 احتمالا همه ی دنیا پس از شنیدن این خبر متاسف شدند ولی به نظر من سکینه خیلی هم خوشبخت است.دو فرزند سکینه از او دفاع میکنند وخواستار نجاتش هستند درحالیکه داریم بسیار زنانی مثل ثریا که فرزندانشان هم سنگ به سویشان پرت می کردند.سکینه   جهانی شد و نامش در همه ی دنیا پخش شد و برگی دیگر از دفتر خشونت های جمهوری اسلامی برای همه باز شد.سکینه وکیل دارد.کمپین دارد ولی هزاران زن دیگر در اوج غربت و دلتنگی سنگسار شدند.
و من چقدر بدبختم که فکر می کنم اینها خوشبختی اند.

Thursday, July 8, 2010

viva Spain...


خیلی خوشحالم...مطمئنم اگه ایران هم از آلمان می برد انقدر خوشحال نمی شدم.باز هم فینال اروپایی شد.دیشب از همون اول پدرو خرابکاری میکرد.من که هیچ حرک سازنده ای ازش ندیدم نمی دونم چرا انقدر دیر عوض شد.انقدر هم دلم برای ویا سوخت.همیشه در حق بازیکنای خوب ظلم میشه.درک می کنم.همه دست به دست هم میدن که نتونه کاری بکنه ولی باز هم عالی بود.بهترینای دیشب:ژاوی و کاسیاس
جدا از فوتبال:اینکه بلاگر فیلتر شده،اینترنت تقریبا سرعت نداره نشونه ی چیه؟بله نشونه ی اینه که 18 تیر نزدیکه

Sunday, July 4, 2010

قانون گریزی و خودشیفتگی

یه جمله خوندم که نوشته بود قانون گریزان خود شیفته اند....بلااستثناء.
ولی به نظرم این مضوع الان دیگه اصلا صدق نمیکنه...شما فکر کنین مثلا توی کشور ما بی حجابی قانون گریزی محسوب میشه.پس این یعنی همه خودشیفته اند؟به نظرم این قضیه بیشتر در مورد قوانینی که با نظر همه وضع میشه و نسبت بهش هیچ شکایتی نیست صدق میکنه.
درمورد قوانینی که حکومتا وضع میکنند وضعیت فرق میکنه.قانون مندی شهروندان مستلزم رضایت و رعایت حقوق آنها از جانب حکومته و به جز این نمیشه قانون گریزی هایی که علی الخصوص در راستای اهداف حکومت رو سرزنش کرد.
!!!!پی:چه نثری

Tuesday, June 29, 2010

انتخاب طبیعی و تقلب

ما در بحث تکامل داریم که تمامی رفتارهای جانوران محصول فرایند انتخاب طبیعی هستند و همگی در جهت افزایش سازگاری جانور و افزایش شانس انتقال اطلاعات ژنتیکی فرد به نسل آینده تکامل می یابد.چندتا مثال معروف و جالب هم داریم.مثلا:
یک شیر نر وقتی یک دسته از شیرهای ماده را از چنگ شیرهای نر دیگر درمی آورد، بچه های شیر قبلی را می کشد که شیر ماده هم زودتر برای جفت گیری آماده شود وهم وقتشو صرف بزرگ کردن اون شیرها نکند.
عنکبوت بیوه ی سیاه ماده بعد از جفت گیری جفت نر خودش رو میخوره(دمش گرم) تا نیازهای غذایی رو برای پرورش تخم تامین کنه.
پرندگان هم خیلی باکلاسند و بعلت هزینه های زیاد مراقبت از بچه بین نرها سیستم تک همسری رواج داره که تازه اکثر مراقبت های بچه رو نر انجام میده و ماده ها در فصل جفت گیری سیستم چندشویی اتخاذ کرده و با چند نر آمیزش می کنند.
اما بین پرندگان یک رفتار انگلی هست که اونم اینه که پرنده ها تخم های خودشون رو در لانه های هم نوعان قرار میدهند تا خود را از دست مراقبت از فرزندان خلاص کنند.این رفتار یک تقلب است و هیچگاه در جمعیت تثبیت نمیشود.چون اگر حالتی را درنظر بگیریم که همه ی افراد جمعیت این استراتژی را به کار ببرند، هیچ فردی نمی ماند که نگهداری از فرزندان را به عهده بگیرد.درحقیقت فیت نس چنین رفتارهایی به فراوانی افرادی که آن
را بروز می دهند بستگی دارد.هرچه فراوانی بیشتر باشد احتمال اینکه سایر افراد گول بخورند کم تر میشود.
این ها رو گفتم که بدونیم تقلب حتی تو پرنده ها هم دووم نمیاره چه برسه به ما آدما...هرچی هم بیشترش کنن به ضرر خودشون تموم میشه......

پی:چه مقدمه ی طولانی شد.چرا این فونت بلاگر اینجوریه.اعصاب خورد میکنه...

Sunday, June 27, 2010

آیا موضوع تفات نسل هاست؟

چند روزیست با بابا دچار مشکل شدیم.پدر میگه جامعه ی بدی شده و نباید دختر هرجایی و هرجوری بره حتی اگه حقش باشه ولی به نظر من این جواب نمیده.من فکر میکنم که دختر یا پسر نباید یه قدم از باورهاش کوتاه بیاد و با جامعه بجنگه.من فکر میکنم این اصلا مهم نیست که پسرا تو خیابونا متلک میگن یا تاکسیا ناامنن یا هر چیزه دیگه...به نظرم مقابله با اینجور برخوردهاست که درستشون میکنه نه فرار از اونا.پدر در جواب چندتا حادثه وحشتناک رو تعریف میکنه و میگه وقتی این بلاها سرت اومد میفهمی و اینکه من کاری نمی کنم که بعدا بخاطرش عذاب وجدان بگیرم....
نمی دونم این طرز تفکر بخاطر پدر بود بودنه یا 50 ساله بودن یا جامعه ی خراب....
پی:تروخدا دعا کنید.اگر قرار بود خودم انتخاب کنم که کی بمیرم اون شب امشب بود

Thursday, June 24, 2010

مزاحمین نوامیس

از اینکه اقا این طرح مزاحمین نوامیس مثه طرح های قبلیشون چرته و یه جور دور خود چرخیدنه و از اینکه احمدی گفته اینا به ماربطی نداره و رادان میگه شایعست و علم الهدی نمیدونه با این عشق چموشش چه کنه و اینا که بگذریم،یه سوالی پیش میاد که اقا حالا این اسمو چجوری انتخاب کردن؟نوامیس خیلی کلمه ی چرتیه...یعنی منظورشون اینه که ماها ناموسه این آقایون متجاوزیم؟باز خوبه نذاشتن خواهر مادر.از اینا بعید نیستا....
پی:کدام یک از شما دوستان عزیز تخصصی در رشته ی ادبیات (حافظ شناسی) دارید؟اگه کسی بود و آماده همکاری لطفا یه ندایی بفرمایید

Monday, June 21, 2010

پسر خوب بودن یا نبودن؟



وجه شبه این آقایان چیست؟خب معلوم است...همه اعتراف کرده اند.این جریان اعترافات خیلی عجیبه.برای افرادی مثل ابطحی و عطریانفر که به سیاست به چشم شغل نگاه میکنند هیچ بعید نیست که در برابر وسوسه های جمهوری اسلامی تن به همچین کاری بدهند و امیدوار باشند که عفوی در کار باشد ولی کسی مثل ریگی چرا؟ کسی که با این سن کم تونسته همه ی دنیا رو متوجه خودش بکنه و احتمالا خودش با همه ی این کلکا آشناست و بدتر از اون این که حکم مشخصی داره که واضحه که تغییر نخواهد کرد.پس ریگی چرا؟
واقعا سر این اعترافات در چیست؟آیا ابطحی اشتباه کرده؟ مجازات ابطحی و عطریانفر و.. با کسانی مثل تاجزاده واقعا فرق خواهد کرد؟بعید می دونم



Friday, June 18, 2010

نشانه ها



شما جز اون دسته آدمایی هستید که به اطرافشون دقت کامل دارن و به نشانه ها احترام میذارن یا نه این چیزا به نظرتون چرته؟به نشانه ها دقت کنید و به اون ها احترام بگذارید.برای من بی توجهی به نشانه ها به منزله ی گناه کبیره است.

نشانه ها هرچیزی هستند که برای شما یادآور موضوعی باشد و به واسطه ی نشانه ها یک ارتباطات خاصی بین اشیا برقرار میشه. نشانه شناسی را جدی بگیرید و از تاثیر آن در زندگی خود غافل نباشید...امتحان کنید

پی نوشت:عکس تزئینی است.

Thursday, June 17, 2010

انسانیت و حیوانیت




چند وقت پیش یه فیلمی دیدم اسمش 7pounds بود.درمورد یه مردی بود (ویل اسمیت) که تصادف می کنه و 7 تا ادم که یکیش زن خودش بوده رو میکشه.بعد از اون شروع می کنه به نجات دادن زندگی مردم.مخصوصا اونایی که تظاهر می کنن نیاز به کمک ندارن و خلاصه اخرشم خودکشی می کنه و چشمش رو به یه یهودی و قلبش به یه دختری میده.در سینمای امریکا در کنار همچین فیلمی که با احساساتت بازی می کنه فیلمایی هم هست مثل the condemend که واقعا اوج پست بودن یه آدم رو نشون میده و اصلا از اینکه بگن ما همچین آدمایی داریم شرم ندارن.خوبه یه نگاهی به فیلمای خودمون بکنیم.یه آقایی بود داشت درمورد فیلم سنگسار ثریا صحبت می کرد و عقیده داشت که وقتی همچین چیزی دیگه تقریبا تو ایران ریشه کن شده ( که واضحا نشده) چرا باید بکنیم تو بوق همچین چیزی رو و ذهنیت دنیا رو درمورد ایران خراب کنیم؟به همین دلایل هم اکران خارجی "هیچ" ممنوع شد....فقط میشه گفت این آقایون خیلی به خودشون امیدوارند و فکر می کنند اگر این فیلما نباشه همه ایران رو سرای حافظ و سعدی فرض می کنند.واقعا وقتی حقایقی وجود داره چرا باید همش مخفی کنیم؟

Tuesday, June 15, 2010

بیچاره ما




هر وقت یک اتفاق مهم علمی در کشور میفته یه غم بزرگ و یه شادی بزرگ تو دلم احساس می کنم.غم بخاطر اونایی که رد شدن و شادی بخاطر اونایی که قبول شدن.پریروز نتایج مرحله ی دوم المپیاد رو دادن.مدرسه ی ما توی همه ی رشته ها به جز ادبیات! قبولی داشته ولی وقتی چهره ی بچه هایی که قبول نشدن و دارن سعی می کنن الکی به خودشون امید بدن خیلی ناراحت کنندست.بهترین اسمی که میشه روشون گذاشت قربانیه.اونا قربانیه نظام اموزشی بیخود ما شدن.تو ایران تو اگه قبول بشی ممکنه فرصت های خیلی خوبی ولی اگه قبول نشی یه ادمی هستی که همه چی میدونه و هرچی رفرنس بوده رو حفظه و باید به حرف ادمایی که هیچی نمیدونن و از چیزایی که تو خوندی هیچی حالیشون نیست گوش کنه(همه اسم این برخورد رو میذارن از خود راضی بودن ولی واقعا این نیست)....این احساس یه چیزی تو این مایه هاست که الان همه دارن زجر میکشن که یه عده که هیچی حالیشون نیست دارن به یه عده ای که خیلی بارشونو دستور میدن.خدا نصیب گرگ بیایون نکنه.
نکته:حرف المپیاد شد خوبه یادی هم از آرمان رضاخانی کنم و برای آزادیش دعا کنیم

از حبیب تا گلشیفته تا...


در خبرها آمده که قراره یه سری از خوانندگان لس آنجلسی به وطن برگردند و حتی کنسرت هم بذارن.خب البته که خبر خوبیست،همانطور که ورود زنان به ورزشگاه هم خبر خوبی بود ولی....به نظرم ایده ی خیلی خوبیه.خواننده هایی مثل معین و حبیب و مرتضوی و .... موضع گیری سیاسی ندارند و از طرفی هم آهنگ های غیراخلاقی نمیخونن و چه بهتر که مردم با دیدن این ها از گلشیفته و شجریان و جعفر پناهی و روزنامه های توقیف شده فراموش کنند.به خصوص برای ملتی که صب تا شب پای ماهواره میشینه و قربون صدقه ی اینا میره.جالبیش اینجاست که یه مصاحبه از شمقدری خوندم که علت اینکه ۱۲ سال از سینما دور بوده رو ابتذال سینما در اون دوره و تولید فیلم های مبتذلی مثل آب و آتش! بیان کرده....فکر کنم این ضرب المثل اینجا مصداق داره که میگه طرف به مرگ گرفته که به تب راضی بشی

magazine

مجله خوندن یکی از لذت بخش ترین کارها برای منه.برای همین بغض می کنم وقتی اول هفته میرم کیوسک میگم اقا چلچراغ دارین بعد از ورق زدن میبینم که نه هیچ امیدی نیست....چلچراغ ترجیح داده بمونه و ملایم تر بنویسه ولی بقیه مجلات کلا نابود شدن.کاش برای مجله هم فیلترشکن درست می کردیم.کسی مجله خوبی سراغ داره معرفی کنه

سلام

خب من از بلاگفا خسته شدم در همین دو روز.پس لازمه که دوباره سلام کنم