Thursday, September 23, 2010

خط مقدم یا خط؟؟؟

سی سال گذشته از سالهای استرس و آژیر قرمز و پناهگاه و شاید کمی آنطرفتر برای بعضی دیگر از حمله های نصفه شب ساواک به خونه ها و قایم کردن اعلامیه و ...م
بحث سر درست غلطیش نیس.بحث من سر قداست این کاراست.بالاخره حالا با حساب نکردن بعضی پرتی ها این وسط اکثر شهدا شایسته ی تکریمند.شاید به نظر من حتی جانبازان بیشتر.جانباز هفتاد درصدی که میبینه برای هیچ و پوچ یه گوشه افتاده و نفسش رو برای گوهری داده که بازیچه ی دست 4 تا بچه شده
البته که خانواده های اینها هم افراد قابل تکریمیند.و بحث من سر همینه
هرچند دیگه آمار شهدا و جانبازان تقریبا روند بدون افزایشی داشته ولی هنوز بازماندگان زیادیند که یه جورایی حق به گردن این مملکت دارن.حالا چه بعضیا بگن که آقا میخواستن نجنگن یا هرچی...م
مشکل اینجاست که ما همه کارا رو کیلویی میکنیم.فکر میکنیم خب حالا چون این طرف باباش بخاطر مملکت کشته شده پس بچش باد راحت تر از بقیه بتونه بیاد دانشگاه ولی مشکل خانواده ی شهدا این نیست.که بعدشم این روند مسخره برای اساتید دانشگاه هم ادامه پیدا کنه.
یکی از دانشجوهای پزشکی مشهد که اتفاقا چند ترم هم مشروط شده بود و یک ازدواج ناموفق و هزاران مشکل روحی روانی هم داشت از مشکلاتش میگفت.پدر این آقا خلبان بوده با وضع مالی عالی ولی بعد از شهادت پدرش همه چیز زندگیشون رو بخاطر فقر از دست میدن.مادرش برای خرجی خیاطی میکرده و بعدشم هم باالاجبار با برادر شوهرش ازدواج میکنه.
یک نمونه ی دیگش که همیشه جلوی چشمم بوده مامان خودم بوده.البته بابابزرگ من شهید جنگ نبوده ولی اینطور که مامان تعریف میکنه ضعیت زندگیشون قبل و بعد بابابزرگم به کلی تغییر میکنه.همه ی کارگرا و راننده و برو و بیا و اینا تموم میشه.دیگه وقتی برچسب خانواده شهید بهت بزنن باید کلی مواظب باشی.بااینکه پدربزرگ من همیشه زندان بوده ولی بالاخره زندگیشون از هیچ لحاظی مشکل نداشته.برای ما البته بزرگترین مشکل شهید شدن پدربزرگم برچسب خانواده شهید بودن و کم شدن یه سری امکانات بوده
این مثال ها رو زدم که بگم این سهمیه ها لطفی به شمار نمیان.نمیدونم پس معنی حق الناس چی میشه.بزرگترین مشکل خانواده شهدا این بوده که زندگیشون نمیچرخیده.اینه که زنی که همیشه کارگر و راننده و ... داشته مجبور بشه فقط بخاطر آینده بچه هاش زن هر احمقی بشه.
فکر کنم اگر این بنیاد شهید یه ذره طرحاش جنبه ی حمایتی داشته باشه خیلی مفیدتره تا جنبه ی حق خوری.اگر حداقل سعی در تثبیت و نه حتی بهتر شدن زندگی این خانواده ها در حدی که قبلا بودن بکنه همه خوشحال ترند.چیزی که از سهمیه ها نصیب دانشجوهای شاهد شده فقط سنگینی نگاه و آه بقیست و مشکلات روحی روانی حل نشدنی
پی نوشت:باز مسخره تر از اینا سهمیه هیئت علمیاست.البته وقتی هست نمیشه ازش استفاده نکرد


Thursday, September 16, 2010

ایران؟؟؟

یکی از چیزهایی که همیشه در سفرهای داخلی توجهم رو جلب میکنه اینه که چقدر ایرانیها با هم فرق دارن!!!!نمیدونم توی کشورهای دیگه همچین چیزی هست یا نه ولی تو ایران خیلی مشهوده
به نظر شما این قضیه وراثتیه یا تاثیر محیطه؟؟من فکر میکنم تاثیر محیط باشه
یکی از شواهدم هم یک خانمیه که تا 30 سالگی آلمان زندگی میکرده و بعدشم میاد زن یکی از فامیلای ما میشه  و میاد یزد.اقا این خانم که الان 50 سالشه هنوز لهجشو از دست نداده ولی اخلاق و رفتارش کلا یزدی شده !!نمیدونم والا
یا مثلا شما اگه تو مشهد از یکی ادرس بپرسی رفتار طرف خیلی فرق داره با شمال و شیراز...تو مشهد اولندش احتمال اینکه سرکار بری بالاست و اینکه خیلی بعیده یه لبخند از طرفت بگیری...تو شمال طرف همچین با حرارت و هیجان برات توضیح میده که انگار داره یه مساله نجومی حل میکنه...تو شیراز هم یا طرف خودش میرسونت یا همچین ادرس میده که چشم بسته هم بتونی بری...
دیگه نمیدنم ولی خلاصه این تفاوت چجوری و برای چی بوجود اومده رو نمیدونم ولی خیلی مشهوده....
پینوشت:این پست از طریق اپرا نوشته شده و توانایی نویسنده رو در اتصال به اینترنت با وخیم ترین حالی که یک کامپیوتر میتونه داشته باشه رو نشون میده...هدف این پست صرفا قدرت نمایی بود!

Wednesday, September 15, 2010

refresh

اول از همه میخواستم که بگم که همه ی ایران سرای من است ولی شمال یه چیز دیگست.
نمیدونم چجوریه که اصلا به جنگل گلستان که وارد میشم انگار وارد بهشت شدم...برای من بیچاره که توی این مشهد که انگار همه چیش خاک گرفتست زندگی میکنیم شمال چی میتونه باشه.
رطوبت و سرسبزی و ماهی سفید و زیتون پرورده و دلار و دیگه خلاصه اینا تمومی نداره. 
البته امسال رفتیم جایی که قبلا مفصل نرفته بود=>رامسر
ازقشنگی رامسر هرچی بگم کم گفتم.هوا هم که عالی.مرطوب و خنک.یه دوستی بود که یه دوستی داشت از کشمیر.میگفت من اینو هرجای ایران که بردم گفت کشمیر قشنگتره ولی رامسر که اوردمش اعتراف کرد همچین جایی اونجا نیست.
از جواهر ده که هرچی بگم کم گفتم بس که این منطقه قشنگ و صمیمی  باصفا بود.حالا از ان ابشار و سرسبزی که بگذریم خوراکی هاشم خیلیییی خوشمزه بودن.
تله کابینشم از دست ندید.به نظر من که از نمک آبرود بهتر بود.نمک آبرود هروقت خواستم برم از بس شلوغه پشیمون میشدم ولی اینجا خیلی هم شلوغ نیست.اگر اهلش هستید کارتینگ و پینت بال هم داره
توی این یک هفته نت داشتم ولی خیلی سرعت پایین بود والا دوست داشتم بیام...الان هم خیلی خوابم میاد و اگر حسش بود میام یه پست دیگه میزارم این خیلی افتضاح شد خداییش

Thursday, September 2, 2010

این جدال همیشگی

انگار هیچکس نمیخواهد سرش به کار خودش باشد.هرکس با تخصص خودش در تخصص های دیگر سرک میکشد و آن را تایید یا رد میکند.
چیزی که از این جدال میماند یکسری علامت سوال است که در ذهن پیروها میماند.حل نشده و مجهول....
احترام مقدسات سرجایش باشد.دین برنامه ای برای زندگیست ولی این دلیل نمیشود که مشکلات ترافیک را هم شیخها حل کنند و مسلما در ازای حل نشدن مشکلات چیزی که میماند خدشه دار شدن دین است.
آیت الله های ما با چنان اعتماد به نفسی درمورد کلونینگ اظهار نظر میکنند که حتی حدس هم نمیزنی که حتی نمیدانند کروموزوم رو با کدوم ز مینویسند....
از فروید و ناخودآگاهش میگویند...از آنارشیست میگویند و دموکراسی و لیبرالیسم و این قصه سر دراز دارد
در آخر هم بزرگترین ضربه به خود دین وارد میشود و عرصه را برای جولان بنیادگراها بازتر میکند
کاش مادر پدرا از بچگی وظایف بچه هاشون رو بهشون یاد بدهند...هی