Friday, July 30, 2010

دلتنگی ها

حکایت غربت هم حکایت عجیبیست.چه برای کسی که میرود و چه بازماندگان.بخصوص وقتی که اونی که میره برات مهم باشه.
داریم وسایله برادرم(احسان)رو جمع میکنیم و 4 شنبه میره.میره و به لطف مملکت گل و بلبل و خدمت مقدس سربازی تا اخر 2 سال ارشد نمیتونه برگرده.
خیلی سخته وقتی کسی که با اذیت کردناش ، شوخیای بی موقش وکارای غیرمنتظرش بزرگ شدی حالا بخواد بره و تو بمونی  و یه دلتنگی و سکوت.
هیچوقت برادر بازی بقول خودش درنمیاورد و فکرامون خیلی شبیه بود.اون معقول تر و من کله شق تر.
حالا من میمونم و باید به تنهایی نیازهای عاطفیه پدر و مادر رو تامین کنم.کاری که انقدر احسان درش ماهر بود که اصلا من هیچ دغدغه ای براش نداشتم...
  به هرحال نمیدونم.فقط میدونم که دوست ندارم بره که تنها تر بشم
پی:فکر کنم این اولین پست شخصیم بود





Thursday, July 22, 2010

به یاد غروب بامداد


بی شک شاملو برجسته ترین شاعریست که سیاسی سرود و در همه عمرش به دنبال آزادی بود.چه در زندان های شوروی و ساواک و بعد از سانسور کتاب کوچه و باقی سانسورهای قبل و بعد از انقلاب....
به نظرم شاملو شاعری بود که به دنبال جذب مخاطب نبود.حرفی نمی زد که همه خوششان بیاید.حرفهایش تلخ بود و با عینک واقع بینی.
شاملو سه بار ازدواج کرد.از ازدواج اولش 4 بچه دارد و دیگر هیچ.به گفته ی خودش تمام زندگیش آیدا ، همسر سومش بود.

شاملو تفسیر جدیدی از حافظ را بیان کرد.او اعتقاد داشت که شاید حافظ نه یک عارف مسلک بلکه یک رند ملحد بوده است.خرمشاهی نقد مفصلی در جواب این ادعا دارد که کاملا به جاست.ولی به نظرم بهتر است در این موارد دو ادیب مخاطب هم قرار بگیرند و اقای مطهری به خود اجازه ندهند که شاملو را نامحرم بخوانند.
شاملو اولین شاعری بود که حرف از عشق انسانی زد.البته با تاثیر پذیری از آیدا بعنوان معشوقه شاعر که البته این هم جز چیزهاییست که کمتر شاعری جرات میکند درباره اش بنویسد اما انگار شاملو در بند این مرزها نیست
دست بردار ، ز تو در عجب ام



به در بسته چه می کوبی سر



نیست ، می دانی ، در خانه کسی



سر فرو می کوبی باز به در
 
در این باره:چند ماه پیش دانشگاه پزشکی مشهد یک جلسه پرسش و پاسخ با هوشنگ مرادی کرمانی ترتیب داده بود.اقای کرمانی صحبتش رو با این خاطره شروع کرد:
نقاشی نزد پادشاه کار میکرد و همیشه مناظر قشنگ و کودکانی چاق و خوشحال.مردانی فربه وزنانی غرق در زیبایی وآراسته به جواهرات می کشید و پادشاه از اینکه همچین مملکت گل و بلبلی داشت ذوق میکرد.یک روز نقاش یک نقاشی عجیب کشید.توی اون نقاشی بچه ها پابرهنه و خاکی بودند و وضع مردان و زنان هم تعریفی نداشت.خبری هم از سرسبزی و آبادانی نبود.وقتی این نقاشی را به پادشاه نشون داد پادشاه ازش پرسید که اینجا دیگه کجاست؟نقاش گفت که اینجا جایی است که من به دنیا آمدم و خانواده ام زندگی میکنند.پادشاه ناراحت شد و گفت:این مزخرفات چیه که میگی؟در مملکت من همچین جایی وجود ندارد.خلاصه قرار شد که یک روز پادشاه به آنجا برود و اگر حرف نقاش غلط بود سرش را ببرند.روز موعود فرارسید و پادشاه راهی شد.وقتی به اونجا رسید.زنان درلباسهایی ابریشمین و رنگایی شاد در مقابلش به رقص و شادی پرداختند.کودکان خوشحال بالا و پایین میپریدند و مردان شیپور میزدند ونهر آب از کوچه ها رد می شد.پادشاه خوشحال شد و قرار شد که سر نقاش را ببرند.نقاش رو برای اجرای حکم بردند.نقاش در آخرین لحظه از مادرش پرسید که از مردم آبادی چه خبر؟مادرش گفت:پسرم همه جا حرف توست.همه تو را دعا می کنند که باعث شدی بخاطر پادشاه آبادیمان را آباد کنند.
بعد از نقل این خاطره فضای مجلس مقداری سیاسی شدهمه میپرسیدند که شما نمیخواهید نقاش آرزوهایتان باشید.البته که اقای کرمانی هم طفره میرفتند و عقیده داشتند از پس ایشان برنمیاد.
در این موقع یکی از برادران ظاهرا بسیجی بلند شد و گفت شاعر نباید خودش رو درگیر مسائل سیاسی کند.این راز ماندگاری سهراب سپهری و فراموشی شاملوست.
ولی من فکر میکنم امثال شاملویند که میمانند.هیشه فکرهای متفاوت برجسته میشوند.پشت این قبیل عقاید جرات و جسارت بزرگیست که این افراد را متمایز میکند.
 
 

Monday, July 19, 2010

دانش ایرانی

   همیشه به اقتضای محیطی که توش تحصیل می کنم به وفور به هوش ایرانی پی بردم.افرادی که هفت نفرشان برای عوض کردن دنیایی کافیند.عده ی زیادی اسما جز نخبگان و بقیه بدون لقب نخبه اند.سوال اساسی این است که اینها پس کجایند؟
تقریبا در همه ی رشتا کتب رفرنس تالیف خارجیند.فقط در رشته ی سلولی یک کتاب از خانم امتیازی هست که رفرنس خوب و البته پر غلطیست!!!.یکی از اساتید دانشگاه پزشکی مشهد ادعا میکند که همکلاس گایتون بوده و در کلاسی که گایتون آخر کلاس دختر بازی میکرده ایشون شاگرد اول بودند.تفاوت اینجاست که همون آقای دختر باز الان مولف جامع ترین کتاب فیزیولوژیست و اون شاگرد زرنگه در آزمایشگاه خودش فکر میکنه چون خیلی باسواده میتونه هرطوری که مایله با مریضا و دانشجویان صحبت کنه.
از دید حکومت دلیل همه ی اینها آمریکاست ولی قضیه اینجاست که وقتی هم که آمریکایی در بین نبوده ما فقط یک دکتر حسابی داشتیم...
مگر ما جهان سومی ها چه گناهی کردیم؟ یکی بیاد به ما یاد بده که با این نعمت خدادادی چگونه برخورد کنیم و چیکارش کنیم

Friday, July 9, 2010

این بار سنگسار سکینه.م

.سنگسار سابقه ای طولانی دارد و در کتب یونان باستان از آن بعنوان مجازات یاد شده است.همچنین در کتب ادیان ابراهیمی
ولی امروزه به جز کشورهایی مثل ایران، افغانستان، نیجریه، سودان،عربستان سعودی و امارات متحده عربی و عراق جای دیگری رواج ندارد.در این کشورها کسی که محکوم به سنگسار می شود در پارچه ای سفید پوشانده شده و اگر مرد باشد تا لگن خاصره و اگر زن است تا کمر در خاک مدفون می شود و با سنگ هایی که یکباره قربانی را نمیکشد بلکه به تدریج و با رنج و عذاب موجب مرگ وی میشود او را میزنند.

چند وقت پیش در بی بی  سی درباره ی زنی به اسم سکینه محمدی اشتیانی شنیدم.این زن 43 سال دارد و در تبریز زندانیست..
سکینه محمدی آشتیانی در سال ۲۰۰۶ میلادی به اتهام رابطه "نامشروع" با دو مرد پس از فوت همسرش محکوم شده بود، اما بعد دادگاه دیگری او را به اتهام رابطه با مرد دیگری (که قاتل همسر سکینه است) پیش از مرگ همسرش، به "زنای محصنه" محکوم و علیه او حکم اعدام صادر کرد.
الیستر برت در بیانیه چهارشنبه ۷ ژوئیه (۱۶ تیر) وزارت امور خارجه بریتانیا گفته بود: "من از ایران می خواهم فورا حکم اعدام خانم محمدی آشتیانی به اتهام زنا را متوقف کند و روند دادرسی و مجازات او را مورد بازبینی قرار دهد. او قبلا با مجازات شرم آور ۹۹ ضربه شلاق به دلیل زنا روبرو شده است؛ اعدام او باعث انزجار و وحشت جهانی که ناظر ماجراست خواهد شد."
ویلیام هیگ، وزیر امور خارجه بریتانیا، نیز پنجشنبه سنگسار را مجازاتی "قرون وسطایی" دانست.

او در یک کنفرانس خبری در لندن هشدار داد، "اگر این مجازات اجرا شود، موجب انزجار و وحشت جهان ناظر خواهد شد."
مارک تونر، یکی از سخنگویان وزارت امور خارجه آمریکا نیز پنجشنبه درباره احتمال اجرای سنگسار در ایران عمیقا ابراز
نگرانی کرد و از مقام های ایران خواست آن را منسوخ کنند.


 احتمالا همه ی دنیا پس از شنیدن این خبر متاسف شدند ولی به نظر من سکینه خیلی هم خوشبخت است.دو فرزند سکینه از او دفاع میکنند وخواستار نجاتش هستند درحالیکه داریم بسیار زنانی مثل ثریا که فرزندانشان هم سنگ به سویشان پرت می کردند.سکینه   جهانی شد و نامش در همه ی دنیا پخش شد و برگی دیگر از دفتر خشونت های جمهوری اسلامی برای همه باز شد.سکینه وکیل دارد.کمپین دارد ولی هزاران زن دیگر در اوج غربت و دلتنگی سنگسار شدند.
و من چقدر بدبختم که فکر می کنم اینها خوشبختی اند.

Thursday, July 8, 2010

viva Spain...


خیلی خوشحالم...مطمئنم اگه ایران هم از آلمان می برد انقدر خوشحال نمی شدم.باز هم فینال اروپایی شد.دیشب از همون اول پدرو خرابکاری میکرد.من که هیچ حرک سازنده ای ازش ندیدم نمی دونم چرا انقدر دیر عوض شد.انقدر هم دلم برای ویا سوخت.همیشه در حق بازیکنای خوب ظلم میشه.درک می کنم.همه دست به دست هم میدن که نتونه کاری بکنه ولی باز هم عالی بود.بهترینای دیشب:ژاوی و کاسیاس
جدا از فوتبال:اینکه بلاگر فیلتر شده،اینترنت تقریبا سرعت نداره نشونه ی چیه؟بله نشونه ی اینه که 18 تیر نزدیکه

Sunday, July 4, 2010

قانون گریزی و خودشیفتگی

یه جمله خوندم که نوشته بود قانون گریزان خود شیفته اند....بلااستثناء.
ولی به نظرم این مضوع الان دیگه اصلا صدق نمیکنه...شما فکر کنین مثلا توی کشور ما بی حجابی قانون گریزی محسوب میشه.پس این یعنی همه خودشیفته اند؟به نظرم این قضیه بیشتر در مورد قوانینی که با نظر همه وضع میشه و نسبت بهش هیچ شکایتی نیست صدق میکنه.
درمورد قوانینی که حکومتا وضع میکنند وضعیت فرق میکنه.قانون مندی شهروندان مستلزم رضایت و رعایت حقوق آنها از جانب حکومته و به جز این نمیشه قانون گریزی هایی که علی الخصوص در راستای اهداف حکومت رو سرزنش کرد.
!!!!پی:چه نثری